نودهشتيا
 
نويسندگان
مطالب تصادفی
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 7
دیروز : 14
افراد آنلاین : 1
همه : 372
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
چت باکس

دانلود رمان آغوش آتش نودهشتيا

 

دانلود رمان اجتماعي

خلاصه: خبرنگاري دقيق و معروف بعد از نقل مكان كردن به خانه اي جديد، متوجه رفتار هاي مشكوك بزرگ محل مي‌شود و…

پيشنهاد ما

 رمانِ جادو آنتن نميده! | Bluegirl كاربر انجمن نودهشتيا

داستان پَر گيس | سحر راد كاربرنودهشتيا

برشي از متن رمان

-الهي من قربون تو بشم، بيا آروم برو تو اين جعبه يه وقت نشكنيا.

 

نهال خنديد و گفت:

-هر كي ندونه فكر مي كنه هندي هستي انقدر به گاو علاقه داري.

-بده اون چسبو.

نهال چسب پهن را سمتش گرفت و گفت:

-محمد گفت فردا عصر يه ماشين مياره بارا رو ببريم.

-خب مي گفتي امروز عصر بياد ديگه، من فردا كلي كار دارم به جون گاو.

-خود بيچارشم كار داره ديگه، كلاس خصوصياشو بايد راه بندازه.

-اين هفته بگذره بايد مثل گاو كار كنم.

-خب يه هفته مرخصي گرفتي معلومه ديگه.

از جايش بلند شد و گفت:

-اين فرشم ديگه وقتي داريم ميريم جمع كنيم وگرنه جاي نشستن نداريم.

نهال سر تكان داد و او جلوي آينه اي كه براي خود خانه بود ايستاد و گفت:

-هي نهال خانم تا آخر ماه ماشين جونم مياد زير پام.

-مبارك باشه اما پروا هنوز كه ماشينت نيومده، بيا از الان به فكر فروختنش باش.

پروا با حرص چرخيد دست به كمر ايستاد و گفت:

-چرا؟!

-صد بار گفتم، قسطش سنگينه، آقاي مرادي لطف كرد اومد چك گذاشت اما پروا اگر نتوني هر شش ماه هفت ميليون جور كني، اون بيچاره رو بدبخت مي كني.

-نترس بدبخت نميشه، من مي تونم پولشو بدم، شش تا چكه ديگه.

-آخه فقط اينو نداري كه، اون وامي هم كه گرفتي دادي پيش پول همين ماشينه قسطش خدا تومنه، آخه تو پرا انقدر بلند پروازي؟!

-ببين نهال خانم بذار بهت يه نصيحت كنم، بلكه به دردت بخوره زودتر با اين آقا محمد به يه جايي برسي بري سر خونه زندگي خودت.

-بله بله گوشم با شماست.

پروا چهار زانو رو به روي نهال نشست و گفت:

-ببين عزيزم اول اين كه وام گرفتم، دارم قسطشو ميدم. پولشم حيف و ميل نكردم. دادم پيش پول يه ماشين خوشگل. بعدم آقاي مرادي جونم چك گذاشته و من تا آخرش مديونشم، نمي ذارم چيزي بشه. بعدم نهال خانم، آدم راكد بمونه پيشرفت نمي كنه،

بايد دستتو بگيري بالا جلو بري. آدم بايد تو عمل انجام شده قرار بگيره، يعني تا من بدهكار نشم نه تلاش مي كنم نه به چيزي مي رسم. كاري كه تو و محمد انجام نمي ديد، ببين شش ماهه وام گرفتم ببين يك روزش عقب افتاده؟ من تا بدهكار نشم به هيچ جا نمي رسم خانم.

-آخه…

-بي خيال آخه شو نهال. مني كه هيچ كسيو ندارم مگه مي شد بدون وام و كار سخت به جايي برسم. وقتي كسيو نداري بايد خودت به فكر خودت باشي، منم به فكر خودمم. آره يكم كارم زياد ميشه اما با اين حال بازم راضيم.

-خونه بهتر نبود؟

-خونه هم مي خرم، چي فكر كردي؟ يه خونه مي خرم چهل ستون چهل پنجره.

نهال خنديد و پروا ادامه داد:

-نهال تو و محمد هر چقدر تلاش كنيد بازم به جايي نمي رسيد مي دوني چرا؟ چون همش بايد خرج اين روزاتون بشه. بابا وام بگيريد شروع كنيد، قسطشم دو تايي ميديد ديگه.

-من مي ترسم.

پروا لب هايش را با پوفي كه كرد تكان داد و گفت:

-والا منو تو با هم شروع كرديم، اون وقت ببين تو چه نقطه اي هستي من رو چه نقطه اي. ترس تا كجا؟ ببين دارم از اين محله ي درپيت مي برمت چند تا محله ي بالاتر لااقل چهار تا آدم با كلاس ببيني اما تو هنوز سه چهار ميليون داري هيچي پس اندازم نداري.

نهال ناراحت بود و حرفي نزد، پروا ايستاد و گفت:

-بي خيال حالا اون لباتم اون شكلي نكن چشم خوشگل من. بيا بريم با برو بچ همسايه خدافظي كنيم.

-حالا خيليم ناراحتن دارن از دست تو راحت ميشن.

پروا نيش خند زد، مانتوي جلو بازش را روي همان تيشرت تنش كرد، گفت:

-شايد دارن يه نفس راحت ميكشن كه من دارم ميرم. اما همين كه تونستم به دختراي محل جرات بدم كافيه براشون.

نهال خنديد و گفت:

-ديروز كه داشتم ميومدم خونه شنيدم باقر اشت مي گفت، ديگه نميشه به دخترا متلك گفت همشون هار شدن.

پروا خنديد، گفت:

-اينه از اين عوضيا بترسي اونم به خاطر آبروت، ميشه توهم قدرتمنديشون پس فردا هم به خاطر باد تو خالي قدرتشون دست به اذيت بدبختا ميزنن.

-من يكي كه خيلي خوشحالم داريم ميريم، ديگه داري واسه خودت دشمن ميخري.

-فكر كردي، پدر اون صاحب خونه ي گور به گوري هم كه با چهار تا حرف در و همسايه جوابمون كردم در ميارم. تا پدرشو درنيارم، از اين محل بيرون برو نيستم.

سمت در رفت و گفت:

-بيا بريم ديگه، مامان حميرا رو ببينيم كافيه.

نهال با ذوق مانتو را برداشت دويد سمت او و گفت:

-آخ فقط دلم واسه مامان حميرا تنگ ميشه.

هر دو بيرون رفتند، در كوچه را بستند و پروا گفت:

-ببين روز اول اوردنمون تو اين خونه هايي كه ده نفر با هم زندگي مي كنن.

-يادمه.

-گفتم نه، من با اين همه آدم زندگي نمي كنم كه نمي كنم، همون موقع افتادم دنيال يه وام چهارتومني گذاشتم رو اون پولم تو هم پول گذاشتي شد يه خونه ي مستقل، قسط اون وامم خدابيامرز تموم شد رفت، ببين تو بودي عمرا وام مي گرفتي با صد نفر آدمم يه جا زندگي مي كردي.

-خب بابا حرفات قبول.

-آفرين آدم حرف گوش كن، ريسك كن به فكر شكست هم نباش، بترسي بدتر سرت مياد.

جلوي در خانه اي كه درش باز بود ايستاد و گفت:

-بيا برو تو.

پيشنهاد نودهشتيا

دانلود رمان هجده سالگي نودهشتيا

دانلود رمان آغوش كاكتوس نودهشتيا

دانلود رمان آغوش آتش نودهشتيا

 

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۲۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۲۳:۵۳ ] [ ♡ ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
آرشيو مطالب
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب