خلاصه رمان به سرخي لبهاي يار يلدا دخترچاق وافسرده ايِ كه سالها به خاطرچاقيش توسط همه مسخره شده وسالها تنها زندگي كرده و درحسرت عشق بوده تنها ارزوش خلاصي ازاين وضعيتش اون براي رسيدن به ارزوهاش و مدل شدن با پيشنهادرفيقش تصميم ميگيره اسليومعده انجام بده كه بامخالفت شديد پدرش مواجه ميشه بااصرارهاي مكرر يلدا پدرش شرطي جلوي پاش ميذاره كه يلدامجبور به ازدواج سوري ميشه تابتونه روياهاش رادنبال كنه اميرصدرا نيك زاد يكي از بهترين جراح هاي اسليومعده فردي كه عشق براش هيچ مفهومي نداره به اجبارپدرش مجبورميشه ازدواج كنه تصميم ميگيره با يلدا سهرابي كه يكي ازبيماراش پيشنهادي بده كه ورق زندگي هردوشونو برميگردونه يعني سرنوشت چه خوابي براي يلدا واميرصدراچي ديده؟
_بخدابخاطرخودت ميگم يه لحظه اروم به اون طرف نگاه كرد به ميزسمت چپي اشاره كردكه اروم به همون ميزچشم دوختم باديدن دوتاپسر كه باخنده به من نگاه ميكردن بغضم گرفت عصبي ناخوناي مانيكورشده بلندم روتوكف دستم فروكردم _به جاي بغض كردن به فكريه راه اساسي باش بابغض ازجام بلندشدم كيفم رو از كنارميزبرداشتم پول روازداخل كيفم دراوردم و روي ميزگذاشتم به دستام نگاه كردم دستاي چاق سفيد با انگشتاي كوتاه اروم شروع كردم به قدم برداشتن هرقدمي كه برميداشتم به خاطروزن زيادم تمام تنم ميلرزيد يه وضع خيلي بدي روبه وجوداورده بود نگاه بقيه ازارم ميداد دلم ميخواست برگردم جيغ بزنم به چي نگاه ميكنيد ؟؟؟منم مثل شمام امافقط لبام روبهم فشردم كه چيزي نگم ازاون كافه لعنتي خارج شديم به طرف جنسيس مشكيم حركت كردم كه يه صداي يه پسربچه اروشنيدم كه با خنده ميگفت _ماماني اين خانومه چراانقدرچاقه شبيه پانداي كونگ فو كاره