نودهشتيا | ||
|
دانلود رمان برزخ سرد نودهشتيا
نام كتاب: برزخ سرد ژانر: #عاشقانه #معمايي نويسنده: بهار سلطاني خلاصه رمان: من اميرعلي كيا تنها نوه پسري خاندان “كيا” هستم كه تا ۲۳ سالگي و پايان دانشگام به هيچ دختري علاقمند نشدم. تا اينكه ترم آخر دانشگاه عاشق دختري شدم كه خانوادم قبولش نداشتن و با ازدواجمون مخالف بودن. اما اين وسط رازي آشكار شد كه كينه هاي قديمي رو دوباره تازه كرد و اينبار به اجبار خانوادم من با “حنا” كه نامزد داشت ازدواج كردم و اونو وارد عمارت “سپهسالار كيا” كردم و زندانبانش شدم… يك زندانبان خشن و بيرحم… ناخواسته و به اجبار خانواده حنا رو مورد آزار روحي قرار دادم تا اينكه… پيشنهاد ما: رمان آخرين روياي صورتي|Heart|كاربر انجمن نودهشتاديا رمان جاده هاي نرفته| گلپر كاربرانجمن نودهشتيا ۱ بخشي از رمان: انگار با اميرعلي لباسامونو ست كرده بوديم كه اونم يه پيرهن ساده ي صورتي كمرنگ با شلوار سفيد پوشيده بود. دو دكمه از پيرهنش باز بود و يه زنجير هم ته گردنش آويزان بود. ميز با شكوهي براي سال تحويل وسط سالن چيده شده بود. هفت سين در جام هاي بسيار ز يبا همراه با تزئينات با شكوهي قرار گرفته بود. در جاي جاي ميز گل و شيريني هاي مختلفي هم بود. جالبتر از همه يه دسته سبزه ي بزرگ بود كه وسط ميز قرار داشت. چشمم از ديدن اون همه زيبايي به وجد اومد. همه پشت ميز قرار گرفتن و زمان سال تحويل به همه عيد و تبر يك گفتند، اما تنها كسي كه فقط به من سال جديد و تبريك گفت اميرعلي بود. همه به نوبت براي دست بوسي اردشيرخان صف كشيدند. هيچ ميلي و رغبتي براي اين كار نداشتم اما مجبور بودم با اشاره ي اميرعلي از جام بلند شدم و به همراه خودش پيش اردشيرخان بريم. بعد از اردشيرخان به سمت ارسلان خان و خان عمو هم رفتم اما دوست نداشتم به پوپك حتّي يه نگاهم بندازم، اما اون در كمال بي شرمي جلو چشم من با اميرعلي دست داد. خودشو كشيد و دوطرف صورتشو چلپ چلپ ماچ كرد! الهي كوفتت بشه! با نگاهي پر از تنفر بهش نگريستم و بعد به سرعت سالن رو ترك كردم و به داخل حياط رفتم. عصر آفتابي و مطبوعي بود، دوست نداشتم حتّي يه لحظه ديگه هم تو فضاي مسموم و تحمل نكردني سالن باشم. انگاري اميرعلي پشت سر من به حياط اومد، چون بلافاصله با صداش منو متوجه خودش كرد: به سمتش برگشتم، شادي مفرطي سرتا پاي وجودمو گرفت. چرا اومدي بيرون؟! نمي خواي كادوم رو ببيني؟! نزديكتر شد، چهره اش بشاش تر از قبل بود… پيشنهاد ما: دانلود رمان تو بخواه تا من عاشقي كنم نودهشتيا دانلود رمان ازدواج جنگي نودهشتيا
امتیاز:
بازدید:
[ ۱۵ دى ۱۴۰۰ ] [ ۱۰:۰۰:۳۱ ] [ ♡ ]
{COMMENTS}
|
|
[ ساخت وبلاگ :ratablog.com ] |