نودهشتيا | ||
|
دانلود رمان نور چشمانم باش نودهشتيا
نام رمان: نور چشمانم باش نويسنده رمان: عاطفه مياندره ژانر رمان: عاشقانه تعداد صفحه ۱۳۳۵ خلاصه رمان: هم اكنون رمان جديد ديگري از رسانه نودهشتيا: آنالي عاشق پسرعموش شاهينه. شاهين اما دختري كه عاشقش بوده رو بنا به مخالفت خانوادهها نتونسته بدست بياره، چند سال كه از ازدواج هيوا ميگذره شاهين و آنالي نامزد ميشن، ولي چند روز قبل عروسي شاهين ميگه نميتونه و ميره، چون هيوا جدا شده و برگشته، آنالي ميمونه و جشن عروسي بدون داماد … پيشنهاد ما: رمان تاك | آفتابگردون كاربر انجمن نودهشتيا رمان آروم دل | hasti.wr كاربر انجمن نودهشتيا بخشي از رمان: تالار خالي از هياهوي ساعتي پيش، در سكوتي محض فرو رفته بود … دخترك با آن لباس سفيد روي صندلي وسط سالن خسته نشسته بود … مردمك هايش روي جايگاه خالي عروس و داماد لغزيد … صداي پايكوبي ها هنوز در گوش هايش زنگ مي خورد … دست زدن ها … كِل كشيدن ها … سرش را به شدت تكان داد … چند بار … هجوم افكارش بغضي خفه كننده را مهمان گلويش كرد … قطره اشكي از گوشه ي چشمانش سر خورد روي گلبرگ هاي سفيد آنها را با بغض و درد زير بيني گرفت. چشم بست و عميق بو كشيد. صداي قدم هايي آمد. آرام سر چرخاند … آنالي؟ فقط نگاه كرد به پسرعموي ته تغاري اش. پاشو بريم … انگار بعضي ها قصد دارن دنبالمون بيان! كيا؟ فاميل هاي مامانت … بگو برن … او گره ي كرواتش را كمي شل كرد … نميشه كه! نگران نباش … دورشون ميزنم … پاشو … دسته گل را روي ميز رها كرد. كف پاهايش مي سوخت، انگشتانش بيشتر … چرا مي لنگي؟ كفش اذيتم مي كنه نگاه پسرك به دسته گل افتاد … گل؟ نمي خوامش … پسرك دست دراز كرد سمت آن … شاهرخ! نمي خوامش! بيرون كلي آدم هست … بگير … بغضش گرفت … شاهرخ همبازي روزهاي خوش كودكي اش بود … شاهين بي غيرت! چشمان آنالي پُر آب شد … آني … بس كن! جز شاهرخ هيچكس آني صدايش نمي زد … از همان كودكي … پيشنهاد ما: دانلود رمان ارباب سالار نودهشتيا دانلود رمان يغماي بهار نودهشتيا دانلود رمان نور چشمانم باش نودهشتيا
امتیاز:
بازدید:
[ ۱۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۴:۰۷:۵۷ ] [ ♡ ]
{COMMENTS}
|
|
[ ساخت وبلاگ :ratablog.com ] |