نودهشتيا
 
نويسندگان
مطالب تصادفی
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 17
دیروز : 4
افراد آنلاین : 1
همه : 404
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
چت باکس

دانلود رمان مخمصه باران نودهشتيا

 

نام رمان: مخمصه باران

نويسنده رمان: كوثر شاهيني فر

ژانر رمان: عاشقانه

تعداد صفحه ۱۲۲۳

خلاصه رمان:

ارزان فروختم دخترانگي ام را، هم خوابه مردي شدم كه حتي اورا نمي شناختم، در اين منجلاب هوس و گناه دست و پا زدم، قصد كشتن خود را داشتم كه فهميدم باردارم، فلاكت به اوج خودش رسيد كه من دختركي مادر شده با شناسنامه سفيد و بكر، بزرگترين حقيقت دروغ زندگي ام را فهميدم، اطرافيانم كه آنها را خانواده مي پنداشتم، گرگاني در لباس سفيد بره بودند كه مرا در اين لجن همراهي كرده، تاوان خواهند داد تا آن قطره قطره خوني كه از چشمانم …

پيشنهاد نودهشتيا:

دختري از جنس شب | Heara كاربر انجمن نودهشتيا

رمان دنياي بي رحم | Reyyan كاربر انجمن نودهشتيا 

بخشي از رمان:

ـ برو خانوم … برو مزاحمت ايجاد نكن …

اينكه چشمام رو اشك پر كرده باعث نميشه كوتاه بيام … حتي شالي كه از اين هياهو … از اين جنگ و كشمكش روي شونه هام افتاده هم منو نگه نمي داره… اما اين بار ملايم تر … پر التماس تر … رو به مردي كه قد نسبتا كوتاهي داره و فُرم نگهباني تنشه لب ميزنم : تو رو خدا … پنج دقيقه فقط …

كلافه پلك ميزنه … عصبي تر جواب ميده : آقا گفته رات ندم …. مي فهمي اينو؟

رو به مرد قد بلند تري كه داره نزديكش ميره صدا بلند مي كنه: هاشم بيا كه دهنم رو سرويس كرده …

اي بابا … هركسي از كنارمون رد ميشه نگاهم ميكنه .. حق دارن … من آشفته م … آويزون … اشك آلود … خسته و به هم ريخته … شايدم ُمرده! … چند تا پله پايين تر از اون دوتايي كه نگهبانه اين آسمون خراشه بلندن ايستادم و مي خوام داخل برم … برم و رئيس اين خراب شده رو ببينم … رئيسي كه نمي خواد فردين رو ببينم …. هاشم كه به همكارش نزديك ميشه سوال ميپرسه: چي شده ؟ .. چه خبره ؟…

ـ فرزين خان گفته راش ندم … نمي فهمه هرچي ميگم … اصلا من شيفتم تمومه … تحويل بگير برم ديگه …

هاشم كناري ميره و مي شنوم كه ميگه : شما برو … من هستم … خسته نباشي …

مرد نگهبان كينه جو بهم چشم غره ميره و از كنارمون ميگذره … من مي مونم و اون مردي كه هاشم اسمشه … منو نگاه ميكنه و لب ميزنه:…فرزين خان جزو روئسا حساب ميشه … اون بگه راهت نديم يعني نبايد راه بديم … چرا نِميري ؟… فكر كنم ديروزم ديدمت … اونور خيابون …

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان ياقوت نودهشتيا

دانلود رمان قلب آهني نودهشتيا

دانلود رمان مخمصه باران نودهشتيا

 

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۳۸:۱۲ ] [ ♡ ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
آرشيو مطالب
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب