نودهشتيا | ||
|
دانلود رمان كرگزاده نودهشتيا
خلاصه:
متفاوت بودن خودش به اندازه كافي سخته و تو فكر كن قرار هست خودت رو همرنگ جماعت نشون بدي… اين خيلي سخت تره! مايك پسري گرگينه هست كه با تمام اطرافيانش فرق داره. آره،اون انسان نيست! ولي اين تمام ماجرا نيست! اون حتي با تمام هم نوعان خودش فرق داره. عجيبه نه؟ عجيب و…شوم! همين روي تمام زندگيش خط سياهي ميكشه و اون رو تنها ترين موجود زمين ميكنه.. ولي …يك اتفاق باعث ميشه كه گرما رو به قلبش برگردونه و اون به عشقي ممنوعه اسير ميشه…حسي كه باش اميد ادامه دادن و مبارزه كردن ميده… حسي كه باعث بيدار شدن نفريني هولناك ميشه!
برشي از متن رمان:
اين لحاظ گيج بودم كه مي تونستم راحت فكر كنم اما قادر به تمركز و كنترل اعمال
بدنم نبودم و ذهنم هر از گاهي گنگ مي شد و فراموش مي كردم كي و كجا هستم. از
حصار درخت ها بيرون اومدم و توي فضاي آزاد مشغول دويدن شدم. سرمو به سمت
باال برگردوندم، ماه در نقطه اوجش مي درخشيد و مي تونستم قدرتي كه از تاثير ماه
روي من بود با تك تك سلول هاي بدنم حس كنم. در باالترين نقطه تپه ايستادم و
زوزه بلندي كشيدم. گرگ ها پشت سرم ايستادن و كار منو تكرار كردن.
شامه تيزم بويي غير از افراد حاضر در كنارم حس كرد و پاهام بي اراده و بدون كنترل
از جا كنده شدن و مثل تيري كه از چله رها شده به سمت مسيري نامعلوم دويدم.
مسير در عين آشنايي براي ذهن گنگ و گيجم غريبه بنظر مي رسيد و نيرويي بي
منطق بر مغزم حكم فرما مي شد. مي تونستم چراغ هاي روشن خانه هارو ببينم و دلم
مي خواست با همه قدرت به سمت خانه هاي روشن هجوم ببرم. با ضربه سنگيني از
مسيرم منحرف شدم. گرگينه اي بزرگتر با همه قدرت منو به مسير جنگل كشوند و از
دهكده دور كرد.
حس كردم ذهنم رفته رفته تحليل مي ره و همين قدرت اندك فكر كردن رو هم از
دست مي دم…تاريكي به ذهنم غلبه كرد و منطق كنار رفت و ذهنم خالي شد از هر
فكر و عمل ارادي. درست مثل خوابي عميق در بيداري. با تكون هاي دستي به خودم اومدم.
امتیاز:
بازدید:
[ ۲۳ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۲:۱۹:۳۴ ] [ ♡ ]
{COMMENTS}
|
|
[ ساخت وبلاگ :ratablog.com ] |