نودهشتيا
 
نويسندگان
مطالب تصادفی
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 28
دیروز : 4
افراد آنلاین : 1
همه : 415
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
چت باکس

دانلود رمان دل فريب نودهشتيا

 

دانلود رمان عاشقانه pdf

خلاصه: ليلي دختري كه بعد از به زندان افتادن پدرش مجبور ميشه به دوست پدرش پناه ببره و…

پيشنهاد ما

رمان تقدير خونين | سادات ۸۲ كاربر انجمن نودهشتيا

رمان فصل پليكان‌ها | زهرا. ا. د. كاربر انجمن نودهشتيا

برشي از متن رمان

از شدت ترس دندان‌هايش به‌ هم مي‌خوردند.

احساس مي‌كرد فاصله‌اي تا مرگ ندارد.

تمام وجودش يخ زده بود و نفسش يكي در ميان بالا مي‌آمد.

با وجود آن‌كه اطمينان داشت در هاي خانه قفل هستند اما باز هم وحشت داخل آمدنشان را داشت.

بدون آن‌كه آوايي از بين لب‌هاي سردش خارج شود، خدا را زير لب صدا مي‌كرد.

نيمه‌شب بود و تمام محل در خواب.

اگر خدا به حالش رحم نمي‌كرد، زنده به گورش هم كه مي‌كردند كسي نمي‌فهميد.

از گوشه پنجره نامحسوس نگاهي به حياط انداخت.

خبري از آن دو مرد سياه‌پوش كه بي‌رحمانه شيشه‌هاي خانه‌اش را شكسته‌بودند، نبود.

نفس حبس شده‌اش را آرام رها كرد.

نگاهي به سقف تاريك اتاقش انداخت و با گريه ناليد:

– خدايا شكرت.

نمي‌توانست ديگر در اين خانه بماند…

حداقل تا قبل از آن‌كه پدر بي‌گناهش از زندان آزاد شود.

مستاصل و ترسيده نگاهي به اتاقش انداخت.

آنقدر دست و پاهايش را گم كرده بود كه نمي‌‌خواست حتي ثانيه‌اي اينجا بماند.

بدون آن‌كه به تاپ و شلوارش توجه‌اي كند، چادر رنگي‌اش را روي سرش گذاشت و از اتاق خارج شد.

پيشنهاد نودهشتيا

دانلود رمان هجده سالگي نودهشتيا

دانلود رمان بغض من عشق او نودهشتيا

دانلود رمان جديد

دانلود رمان دل فريب نودهشتيا

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۲۴ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۰۹:۳۰ ] [ ♡ ]
{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
آرشيو مطالب
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب