نودهشتيا
 
نويسندگان
مطالب تصادفی
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 10
دیروز : 14
افراد آنلاین : 2
همه : 375
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
چت باکس

دانلود رمان جانا نودهشتيا

نام رمان: جانا

نويسنده: مطهره حيدري ميباشد

موضوع رمان: عاشقانه/هيجاني/انتقامي/طنز 

خلاصه رمان جانا

جانا مستخدم سر به زير و ساده‌ي يه بيمارستانه كه دختربازترين دانشجوي پزشكي عاشقش ميشه و

واسه به دست آوردنش دست به هركاري ميزنه

تا اين‌كه هردوشون مي‌فهمند خانواده‌هاشون…

پيشنهاد ما:

رمان آتوسا💶|مليكا ملازاده كاربر انجمن نودهشتيا ۱

رمان مدارِ جبر | Asma,N كاربر انجمن نودهشتيا ۱

بخشي از رمان:

همونطور كه چادر مسافرتي‌و توي جيپ مي‌ذاشتم خنديدم.
– نه عموجان دختر بازي و پارتي چيه آخه؟ چند روزي كه تعطيلم ميرم يكي از روستاهاي توريستي آب و هوايي عوض كنم.
صداي خندش تو گوشم طنين انداخت.
– شوخي كردم قربونت برم، برو مواظب خودت باش، رسيدي بهم زنگ بزن.
در ماشين¬و بستم.
– چشم حتما.
– خداحافظ.
– خداحافظ.
در جلو رو باز كردم و گوشي‌و روي صندلي كمك راننده انداختم.
باز توي خونه رفتم و پيك نيك به دست بيرون اومدم.
واسه دو روزي بزنم به دل طبيعت و تنهايي بخورم و بگردم و صفاش‌و ببرم، فعلا كه هيچ كدوم از بچه‌ها مهمونيِ توپ و درست و حسابي نمي‌گيره كه ارزش رفتن داشته باشه.
**************************
با شوق و لذت گوشه‌ي كنار رو از زير نظر مي‌گذروندم و با كت روي شونم قدم مي‌زدم.
اين خونه‌ها و كوچه‌هاي سنگي و سرسبز، اين هواي تميز و خوش بو حال آدم‌و خوب مي‌كنه، هميشه عاشق طبيعتم مخصوصا روستاها.
زناي محلي كوزه و يا سبد لباس به سر از كنارم مي¬گذشتند.
روستا بخاطر آخرهفته نسبتا شلوغ بود و اكثريت گردشگراهم تهروني و يا كرجي بودند.

پيشنهاد ما:

دانلود رمان حس ممنوعه نودهشتيا

دانلود رمان كاروان مجهول نودهشتيا

دانلود رمان جانا نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۳ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۲۲:۰۸ ] [ ♡ ]

https://s4.uupload.ir/files/whatsapp-image-2021-11-21-at-04.19.51-768x768_u8pu.jpeg

دانلود رمان افسونگر نودهشتيا

 

نام رمان افسونگر

نويسنده رمان هما پور اصفهاني

ژانر رمان عاشقانه , درام , اجتماعي

تعداد صفحه ۵۵۵

هم اكنون باري ديگر در نودهشتيا: رمان درباره دختري به نام افسون است كه برادري بدجنس ( فرومايه و پست ) دارد كه خيلي افسون را اذيت ميكند،اما يك روز با پسري به نام دنيل آشنا ميشود و عاشق هم ميشوند اما بخاطر برادر افسون ماجرا را فاش نميكنند و افسون ميرود و نزد دنيل زندگي ميكند تا اينكه …

پيشنهاد ما:

رمان ريشه هاي مخفي | زينب هادي مقدم (zeinabHDM) كاربر انجمن نودهشتيا ۱

رمان شعله ي رقصان اين آتش تويي/ Atefeh L كابر انجمن نودهشتيا ۱

بخشي از رمان:

لوكيشن اين رمان لندنه و دليلش هم اين بوده كه يه سري مسائل رو اگه توي ايران مي نوشتم پرده دري مي شد … اما با توجه به فرهنگ باز اروپايي ها نوشتن اين رمان توي فضاي اروپا خيلي راحت تره! اما … با اينكه لوكشين خارج از ايرانه با وجود تمام سعي و تالش من برخي شخصيت ها به خصوص شخصيت مرد اين داستان خلق و خويي شبيه ايراني ها داره! البته نه كامل … چه بسا كه جايي از رمان وقتي كه لوكشين عوض مي شه مي شه تفاوت فضا ، نوع شخصيت ها ، نوع ديالوگ ها و … رو حس كرد

خيلي سعي كردم زياد وارد مسائل جزئي نشم كه خوندن رمان براي افرادي كه سن كمي دارن همراه با بدآموزي نباشه! اما نمي دونم تا چه حد موفق بودم … در هر صورت اميدوارم لحظاتي رو كه براي خوندن اين رمان مي ذارين از دست رفته ندونين و از خوندش لذت ببرين … دوستدار همه شما … هما

آب دهنم رو تند تند قورت من دادم اما اين بغض لعنتي دست از سر گلو بيچاره ام برداره … من موندم چرا خسته نمي ش! همينطور هر شب صبح تا شب و هر شب تا صبح در گلوي من جا خوش! مي دوني من بيشتر از اين حرف مي زنم كه ميتوني بميري ولي بازم از رو نرو … صداي بلند بلند شد:

– اميلي … مردي؟ سريع خم شدم و در درب كابينت افتادم و باز افتادم … خدايا از اين خونه هاتف … همه جاش پر از سوسك و كثافته … هر چي هم ميموني شورم انگار نه جنار! خدايا من از سوسك بدم مي ياد! چرا ميمير؟ صداي فردريك اينبار بلند تر از پيش بلند شد: اميلي !!! بيام تو اون آشپزخونه هلاكت مي كنم …

پيشنهاد ما:

دانلود رمان پشت چراغ قرمر نودهشتيا

دانلود رمان جانا نودهشتيا

دانلود رمان افسونگر نودهشتيا

New layer...
New layer...
New layer...

ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۳ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۰۳:۴۱ ] [ ♡ ]

دانلود رمان طنين افتاده در ثمين نودهشتيا

 

نام رمان: طنين افتاده در ثمين

نويسنده: فاطمه عيسي زاده(مهتا)

ژانر: طنز، عاشقانه، اجتماعي

خلاصه رمان طنين افتاده در ثمين نودهشتيا:

ماجراي دختر جسور جنگلي به نام طنين كه بويي از تمدن و تكنولوژي امروزي نبرده، شيطنت و خراب كاري هايش او را به شهر مي‌كشاند.

او كه تا كنون به تنهايي با عقايد عجيب و غريب مادربزرگش بزرگ شده، حالا مجبور است با عادات عجيب تر شهري ها، پدر و خواهر دوقلويش كنار بيايد.

ياد گرفتن رسوم شهري و تلاش براي عادي به نظر ها رسيدن كم بدبختي داشت، كه پدر براي يادگرفتن اصول و هدفمند كردن زندگي اش او را در بالا و پايين هيجان انگيز زندگي خواهرش ثمين انداخت…

خيالش هم ذهن را به خنده وا مي‌دارد، دختر ساده و روستايي كه بخواهد نقش دختر پر افاده ي شهر زده را بازي كند، چه شود…؟ اصلا شدني است؟!

مثال طنين در شهر، مثال جرقه ايست در انبار باروت.

دانلود رمان طنين افتاده در ثمين نودهشتيا

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان من شوري|M@hta كاربر انجمن نودهشتيا

رمان تجسد | n.a25 ، ma@hta كاربران انجمن نودهشتيا

بخشي از رمان :

نزديكي هاي اولگا كه مشغول سير كردن شكم خودش بود به تنه‌ي قطور درختي كه پير بودن از شاخه به شاخه ش مشهود بود، تكيه دادم و عقده گشايي كردم:

-همين مرغي كه داري نوش جان مي كني، مي دوني براي من چقدر تموم مي شه؟ ماجان دونه به دونه موهاي سيبيلم رو با موچين مي كنه! وايي از درد كتك با اون جارو دسته بلند ها و شب خوابيدن توي طويله نگم برات كه اشتهات كور مي شه. چند هفته پيش كه از مرغ هاي حشمت خان برات آوردم رو يادت مياد؟

به سختي دامن بلند و سنگينم رو با دست بالا نگه داشتم و شلوار ته كشم رو تا زانو بالا دادم. پاهاي سفيد و كشيده‌م كه از ضربات ماجان جاي _ جاي ساقش كبود و خون مرده بود بيرون افتاد و ادامه دادم:

-ماجان با دسته مگس كش اونقدر زدتم كه خسته شد، روي كرسي نشست و وقتي خستگيش در رفت دوباره پاشد باسنم رو مستفيض كرد.

سعي كردم دامنم رو بالا تر بدم تا باسن كبود شدم رو هم به اولگا نشون بدم كه چين هاي زيادش ياريم نكرد و موفق به نشون دادن نشدم.

 با ناخن موهاي بلندم رو كه به خاطر اصطحكاك روسري بزرگ و سربند با سرم به خارش افتاده بود، خاروندم و گفتم:

-بعد اينكه يه دل سير كتكم زد من هم از لجم گفتم: اصلا دردم نيومد كه!

مي خواست دوباره بزنتما! ولي انقدر براي كتك زدنم انرژي مصرف كرده بود كه تا شب خوابيد.

-چرا عوض مرغ دزدي، شكار نمي كني؟

همون طور كه خم شدم تا بند چكمه‌ي بلندم رو ببندم كه سوغات شهر بود جواب دادم:

-چون ماجان تفنگ رو از دستم قايم كرده. وگرنه ان قدر پخمه نيستم كه دو ساعت دنبال مرغ هاي خنگ همسايه ها در حالتي بدوام كه توجه هيچ كس جلب نشه.

بعد از اتمام توضيحاتم تازه به فكر افتادم… الان اولگا حرف زد؟ مگه گرگ ها هم مي تونستن حرف بزنن؟ به غير من و اولگا كه كس ديگه اي اون جا نبود! چشم هام رو يه كم به گردش در آوردم، رو به روم رو از نظر گذروندم و به الگا چشم دوختم كه بيخيال عالم با دهن خوني به طعمه‌ش نگاه مي كرد. يه كم با شك بهش نگاه كردم و چشم هام رو محكم روي هم فشار دادم و از ته دل جيغ زدم.

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان سركار خانم وروجك نودهشتيا

دانلود رمان سرباز انتقام نودهشتيا

دانلود رمان طنين افتاده در ثمين نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۳ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۶:۵۴:۲۸ ] [ ♡ ]

دانلود رمان بارش آفتاب نودهشتيا

 

رمان بارش آفتاب

نويسنده : نسترن اكبريان

ژانر: عاشقانه_ اجتماعي

خلاصه: انسان بودن چيست؟ نفس كشيدن ميان ديار تنگيِ نفس چه سودي دارد؟ دختركي كه ميان گودال اجبار غرق شده و سوداي آزادي در سرش مي‌پروراند، چگونه قدم كج نكند و مسير را طبق راستيِ اجبارهايش گز كند؟آفتابي كه تنها طلوعش بارش و غروبش اشك است، دستش را به دامان كدام احد بي‌اندازد كه از سياهي چشماني كور، نجاتش دهد. دختركي كه غروب مي‌كند و باز هم تن به اجبار مي‌دهد، سر گشته در پس جبر و دار زندگي دست به كارهايي مي‌زند كه…

دانلود رمان بارش آفتاب نودهشتيا

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان تير | n.a25 كاربر انجمن نودهشتيا

رمان استيصال | n.a25 كاربر انجمن نودهشتيا

رمان پرتقال كال | نسترن اكبريان (n.a25) كاربر انجمن نودهشتيا

رمان تجسد | n.a25 ، ma@hta كاربران انجمن نودهشتيا

بخشي از رمان:

خشم! چيزي كه عجين شده با خاطراتم بود و طعم سيلي و لگد هايي كه مزاجم را ياد آور مزه گس درد مي‌ساخت، تاريخ دوباره تكرار شده و اين‌بار به جاي پدر، پارسا در نقس ازرائيل نشسته بود.

پاهايش مجالي براي نفس كشيدن به تن ضعيفم نمي‌داد و آن‌جايي فرو ريختم كه دست هايش نيز به ميدان آمد، آمد تا مُهر بي آبرويي را به دامانم بزند و نمي‌دانم چرا كلمه “بابا” لحظه‌اي از هق- هق هايم دور نمي‌شد. او مي‌خواست قبل مرگ شكنجه اي هم به روي ظلم ديده ام بنشاند و نابودي كه پدر در ايفايش موفق نبود، با شدت بيشتري به جانم بزند.

صداي فرياد هايش و ضربه هاي بي انتهايش مرا هر لحظه به ويراني نزديك تر مي‌كرد.

– چيه فكر كردي اين‌بار هم مي‌توني فرار كني؟ چند بار من رو سر تابوندي تو؟ يك ذره بچه چي با خودت تصور كردي كه من ميشم شاهزاده سوار به اسبت؟!

 خنده هاي منحوس‌اش لحظه اي گوش هايم را رها نمي‌كرد و زبانم جز هق- هق هاي مكرر، نمي‌تواست چيزي لب بزند. حتي علي را هم صدا زده بودم، دستم را به دامن تمام آشنايان انداخته بودم اما چرا باز هم آن غريبه پيروز شد؟ چرا جانم را گرفت و احدي نداي نابودي ام را نشنيد؟

آهسته، آهسته ميان بازوانش جان دادم و چشم هايم از تكاپو خسته شد، نمي‌دانم در كدامين لحظه روي هم آمد اما ديگر دنيايم سياه شده و تاركي چشمانم شايد تحفه اي گران بود تا جان‌كندنم را خاموشي دهم.

 زمان حال:

با چشم هايي اشكي به چشمان سياه پدرم ديده دوختم. خشم در نگاهش موج مي‌زد و من، نفسم از شدت ترس بالا نمي‌آمد. در مقابل آن نگاه طوفاني كه هر لحظه امكان غرشش بود دستانم مي‌لرزيد. بار اولي نبود كه اين نگاه هراس را به جانم مي‌ريخت؛ اما دل كوچكم باز هم از آن مشكي براق ترسيده بود!

 صورتم از آن دستان چروكي كه با بي رحمي بر بسترش فرود آمده بود، گريز داشت‌‌. بغض به آني گلويم را به چنگ گرفت و چشمانم را به زمين دوختم. نگاهش نمي‌كردم تا شايد مي‌توانستم جلوي بارش طغياني اشك هايم را بگيرم. همچنان با سادگي محض قصد توجيح خود را داشتم. نگاهم دو- دو مي‌زد براي يكبار هم كه شده او را قانع كنم حق با من است!

در برابر پدري كه اجبار هايش با وجودم در جنگي عظيم فرو رفته بود، لب به سخن گشودم تا خود را در نظرش تبرعه كنم:

 – بابا به خدا داري اشتباه مي‌كني! من… من گفتم كمك نمي‌خوام اما كيسه ها رو از دستم كشيد… بابا به جون هركي مي‌پرستي قسم، من بي تقصيرم…

پيشنهاد ما:

دانلود رمان باجه موذي گري نودهشتيا

دانلود رمان بارش آفتاب نودهشتيا

New layer...
New layer...
New layer...

ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۳ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۶:۴۲:۲۴ ] [ ♡ ]

https://s4.uupload.ir/files/negar_۲۰۲۱۰۸۲۹_۱۲۴۳۳۹_5lxw_8w2n.png

دانلود رمان ارباب زمان نودهشتيا

 

نام رمان: ارباب زمان

نويسنده: مهديه ضيا

ژانر: عاشقانه، اربابي

خلاصه:

دختري كه با سادگي‌هايش تبديل به معشوقه‌ي ارباب مي‌شود و اين دو عشقي واقعي را تشكيل مي‌دهند.

دانلود رمان ارباب زمان نودهشتيا

رمان پيشنهادي ما:

رمان تير | n.a25 كاربر انجمن نودهشتيا

رمان محاله از يادم بري|محدثه گل گيران مقدم كاربر انجمن نودهشتيا

برشي از رمان:

(اتابك )

كلي كار داشتم و كلي كار بايد انجام ميدادم.

از وقتي پدر فوت شد و من شدم ارباب اين روستا كارهاي زيادي به

من داده شده و بار زيادي رو دوشم سنگيني ميكند.

خدا ميدونه كه فقط به اميد اون دخترك مو حنايي هستش كه

ميتونم اين همه فشار و تحمل كنم. وقتي با چشمهاي قرمز و تن

خسته به عمارت برميگردم، آذر و ميبينم انگار كه يك دفعهاي كل

خستگيهام ميره و به جاش انرژي ميگيرم.

نميدونم اين حس چيه و به كجا ميخواد برسه؛ ولي هرچي كه هست بدجور من رو مجنون اون دخترك كرده.

كارهاي شركت كه تموم ميشه كيفم و برميدارم و راهي روستا ميشم.

از شهر تا خود روستا تقريبا چهل و پنج دقيقه راه هست؛ ولي چارهاي

ندارم. بايد هر روز اين مسافت و طي كنم. خيلي خوابم مياومد و

چشمهام داشت بسته ميشد تا باالخره به در ورودي عمارت رسيدم و با

يه تك بوق نگهبان در رو باز كرد.

بعد از پارك كردن ماشين براي ديدن آذر تو اون لباس زيباي گل گلي

با سرعت دو وارد عمارت شدم.

بوي غذاي آمنه خانم مثل هميشه توي عمارت پيچيده بود ولي من

همهي حواسم دنبال آذر بود.

بعد از اين كه لباسهام و عوض كردم، رو تخت دراز كشيدم و سعي

ميكردم به ديركردن آذر فكر نكنم و حتي نهارم ميلم نكشيد بخورم.

ديگه كم- كم داشتم عصباني ميشدم از تاخيري كه كرده؛ كه در اتاقم

زده شد. با بفرماييدي كه گفتم در اتاقم باز شد.

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان بارش آفتاب نودهشتيا

دانلود رمان طنين افتاده در ثمين نودهشتيا

دانلود رمان ارباب زمان نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۲ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۱:۱۱:۱۷ ] [ ♡ ]

......

..

 

..


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۴ آبان ۱۴۰۰ ] [ ۱۲:۱۴:۳۵ ] [ ♡ ]

......

..

 

..


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۴ آبان ۱۴۰۰ ] [ ۱۲:۱۴:۱۵ ] [ ♡ ]

......

..

 

..


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۴ آبان ۱۴۰۰ ] [ ۱۲:۱۳:۵۶ ] [ ♡ ]

......

..

 

..


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۴ آبان ۱۴۰۰ ] [ ۱۲:۱۳:۱۴ ] [ ♡ ]

باجه موذي گري(جلد اول)

نسترن اكبريان

نام رمان: باجه موذي گري

نويسنده: نسترن اكبريان

ژانر: عاشقانه، پليسي، طنز

سال نگارش: ۱۳۹۷ – سال انتشار: ۱۴۰۰

تايپيست: فاطمه سادات كاظمي

خلاصه:

درست در آن هنگامي كه ماجرا خوب پيش ميرفت، پليس براي اداره بهتر وارد صحنه شد؛ غافل از آنكه صحنه را اشتباهي رفته بود!

بي آنكه بداند سنگ در مرداب قلبي يخ زده انداخت و در اوج، بدل به افسانه ها همچون زيبايي خُفت!

در سكوت پيله هاي قلبي را شكافت و در زمان وصال، صحنه اي كه دست‌ساز آن دو بود بر سرشان آوار شد!

دانلود رمان باجه موذي گري نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۰ آبان ۱۴۰۰ ] [ ۱۲:۰۸:۱۶ ] [ ♡ ]
[ ۱ ][ ۲ ][ ۳ ][ ۴ ][ ۵ ][ ۶ ][ ۷ ]
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
آرشيو مطالب
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب