نودهشتيا
 
نويسندگان
مطالب تصادفی
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 6
دیروز : 0
افراد آنلاین : 1
همه : 357
پيوندهای روزانه
لينكي ثبت نشده است
چت باکس

دانلود رمان گناهكار نودهشتيا

 

 

 

نام رمان: گناهكار

نويسنده: پگاه رستمي

ژانر: عاشقانه

حلاصه رمان گناهكار

داستان عاشقانه يك دختر و پسر به نام دلارام و آرشام است ، آرشام پسري است كه كمتر احساسي ميشه و آدميه كه هرگز عاشق كسي نميشه چون اون رو مزاحم كارش ميدونه اما دلارام دختري احساسي است كه دقيقا بر عكس آرشام كه پسري با غرور و سخت است كه اين دو بر سر راه هم قرار مي گيرند …

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان اكسير | آفتابگردون كاربرانجمن‌نودهشتيا

رمان تير | n.a25 كاربر انجمن نودهشتيا

بخشي از رمان گناهكار نودهشتيا:

بر بستره ي غليظ گناهان خود دست مي كشم و با انگشت بر روي ان چنين مينويسم :

گناهكار ، گناهكار ، گناهكارم من!

خدايا گناهكارم!

جز اين واژه اي بر خود و اعمالم نتوانم گذارم ، چه كردم !

در اين دنياي بزرگ بين ادم هايي كه كم و بيش خود به آغوش گناهان من روي آوردند.

من كيستم!

آيا تنها يك گناهكار!

كسي كه با ريا خوي گرفته بود … با دروغ برادري مي كرد … با نيرنگ هاي فراوان اين و آن را فريب مي داد.

من آرشام … كسي هستم كه لقب گناهكار را روي خود گذاشتم

آري تنها خود مي دانم و خدايم!

من چه هستم ؟ به راستي من كيستم خدايا ؟ بنده ي خاطي تو ؟

من ارشام … كسي كه معناي اسمش به قدرت وجودش بهايي پرداخته

من گناهكارم … از خلاف و گناه ابايي ندارم چون اين راه را خود انتخاب كردم …

دانلود رمان گناهكار نودهشتيا

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود داستان ناصواب نودهشتيا

دانلود دلنوشته درد دل نودهشتيا

دانلود رمان گناهكار نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۹ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۶:۴۹:۱۹ ] [ ♡ ]

دانلود رمان شام مهتاب نودهشتيا

 

نام رمان: شام مهتاب

نويسنده رمان: هما پور اصفهاني

ژانر رمان: عاشقانه

تعداد صفحه ۳۷۲

خلاصه رمان شام مهتاب:

هم اكنون در وبسايت نودهشتيا مطالعه ميكنيد داستان سالها پيش ، وقتي هنوز چشم به دنيا باز نكرده بودم حوادثي رخ داد كه تاثيرش را مستقيم روي زندگي من و تو گذاشت ، شايد هيچ كس تصورش را هم نمي كرد يك عشق آتشين در گذشته باعث يك عشق آتشين ديگر در آينده شود ، اما به خاطر زهري كه گذشتگان از عشق چشيدند عشق ما نيز بايد طعم زهر به خودش بگيرد ، بايد تقاص پس بدهيم ، هم من هم تو، تقاص گناهي كه نكرديم …

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان من كه نمي دانستم |Atlas_saكاربر نودوهشتيا

رمان بارش آفتاب | نسترن اكبريان كاربر انجمن نودهشتيا

بخشي از رمان شام مهتاب:

با سر و صدايي كه از بيرون ميومد به زور چشمام رو باز كردم … آفتاب از پنجره هاي بلند و سلطنتي اتاقم روي فرش هاي ابريشمي پهن شده بود!

از تخت خواب بزرگ يك نفر و نيمه ام، پايين اومدم و حريري رو كه مثل پرده از بالاي تخت آويزون شده بود و دور تا دور تختم رو مي گرفت مرتب كردم!

با ديدن تابلوي قشنگم كه به ديوار بالاي تخت بود لبخندي زدم و سلام نظامي دادم!

كار هر روزم بود … قبل از خواب به تابلوم شب بخير مي گفتم و صبح ها بهش سلام مي كردم!

دمپايي راحتيمو پا كردم و شنل نازكي روي لباس خوابم پوشيدم!

چون اصلاً حال لباس عوض كردن نداشتم … جلوي آينه وايسادم و به خودم خيره شدم!

طبق روال بقيه روزا غر زدم … بازم يه روز ديگه … دوباره بايد ول شم توي خونه!

حالم از تابستون به هم مي خوره … كي تموم مي شه.

يه مسافرتم نمي ريم دلمون باز بشه … خدايا يه كاري كن امروز حوصله ام سرنره!

يا بزن پس كله سپيده پاشه بياد اينجا كه من از تنهايي در بيام … يه كار بهترم …

دانلود رمان شام مهتاب نودهشتيا

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان پس كوچه‌هاي زندگي نودهشتيا

دانلود داستان پلكان معكوس نودهشتيا

دانلود رمان شام مهتاب نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۹ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۶:۴۴:۱۰ ] [ ♡ ]

دانلود رمان گندم نودهشتيا

 

دانلود رمان: گندم

نام رمان: گندم

نويسنده رمان: مرتضي مودب پور

ژانر رمان: عاشقانه

تعداد صفحه ۴۸۱

خلاصه رنات گندم:

داستان يك خانواده ثروتمند هست كه بيشتر اعضاي آن كنار هم زندگي ميكنند ، طي اتفاقاتي يكي از اعضاي اين خانواده به نام گندم متوجه ميشود كه بچه اي سر راهي بوده، گندم مشكلات روحي پيدا مي كند و در طي همين اتفاقات سامان متوجه علاقه قلبي شديد خودش نسبت به دختر عمه اش گندم شده ، اما با يك نامه همه چيز خراب ميشود و …

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان ديده ي اقيانوس | عسل اكبري كاربر انجمن نودهشتيا

رمان ويان | بيتا فولادي كاربر نودهشتيا

بخشي از رمان:

اواخر فروردين بود … يه روز جمعه … تو اتاقم كه پنجره ش به باغ وا مي شد … روتختم دراز كشيده بودم و داشتم فكرمي كردم! صداي جيك جيك گنجيشكا از خواب بيدارم كرده بود … هفت هشت تا گنجيشك رو شاخه ها باهم دعواشون شده بود و جيك جيكشون هوابود!

رو شاخه ها اين ور و اون ور مي پريدن و با هم دعوا مي كردن … منم دراز كشيده بودم و بهشون نگاه مي كردم! خونه ما يه خونه قديمي آجري دو طبقه بود … گوشه يه باغ خيلي خيلي بزرگ … يه باغ حدود بيست هزارمتر! يه گوشش خونه ما بود و سه گوشه ديگه ش خونه عموم و دو تا عمه هام!

وسط اين باغ بزرگم يه خونه قديمي ديگه بود كه از بقيه خونه ها بزرگتر بود كه پدر بزرگم توش زندگي مي كرد! يه پدر بزرگ پير و اخمو اما با يه قلب پاك و مهربون! يه پدر بزرگ پر جذبه كه همه تو خونه ازش حساب مي بردن و تا اسم آقا بزرگ مي اومد نفس همه تو سينه حبس مي شد! اتاق من طبقه پايين بود كه با باغ همسطح بود …

دانلود رمان گندم نودهشتيا

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان پس كوچه‌هاي زندگي نودهشتيا

دانلود داستان كاراگاه لوكان نودهشتيا

دانلود رمان گندم نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۹ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۶:۳۴:۱۸ ] [ ♡ ]

دانلود رمان قلب آهني نودهشتيا

 

دانلود رمان قلب آهني نودهشتيا

نام رمان: قلب آهني

نويسنده رمان: زينب رحيمي

ژانر رمان: عاشقانه , طنز , اجتماعي

خلاصه رمان قلب آهني:

داستان در مورد بخت و طالع سه دختر جوان مي باشد كه با ورود به دانشگاه و اجتماع زندگي آنها تغيير مي كند ، دختراني از جنس آرامش و شيطنت هاي كودكانه دختراني كه با تغييراتي در زندگيشان به زيبايي هاي زندگي پي مي ببرند ، هر كدام در پي جستجو كردن و يافتن راهي براي خارج كردن زندگي خود از يكنواختي هاي تلخ و خسته كننده اند ، پس با هم ببينيم كه عشق ، تنفر ، بي اعتمادي ، با شخصيت هاي رمان ما چه كار خواهد كرد …

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان دلبر بلاگردان| آيلار مومني كاربر انجمن نودهشتيا

رمان آروم دل | hasti.wr كاربر انجمن نودهشتيا

بخشي از رمان قلب آهني:

خواب بودم كه با صداي جيغ و داد زينب از خواب شيرينم پريدم!

با ترس روي تخت نيم خيز شدم و به اطرافم با ترس نگاه ميكردم!

زينب … فاطي ذليل شده پاشو ديگه از كلاس جا موندم!

صد بار ميگم صبح تا شب نشين به حرف زدن با زهرا … تو كه انقدر خوابت سنگينه … پس چرا تا نصف شب بيدار ميموني!

اه پاشو ديگه … اوه خدا به خير كنه. باز صبح شد و اين اجي ديوونه من شروع كرد داد و بيداد كردن!

الحق كه اعتباري داره كه ازش حساب ميبريم …

دانلود رمان قلب آهني نودهشتيا

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان عشق خاص نودهشتيا

دانلود دلنوشته شمع وجودم نودهشتيا

دانلود رمان قلب آهني نودهشتيا

 


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۹ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۶:۲۹:۲۰ ] [ ♡ ]

دانلود رمان ياقوت نودهشتيا

 

دانلود رمان ياقوت از زهرا عمادي با فرمت‌هاي pdf، اندرويد، آيفون، نسخه اصلي با ويرايش جديد و لينك مستقيم

خلاصه:

طوفان آسايش، جواني اش را وقف پيدا كردن آدمي مي‌كند كه روزي تمام زندگي اش را نابود كرده است.. در اين بين تصادفاً با يك شاگرد مكانيك به نام چمان مهرآرا آشنا شده و با كمي كنكاش متوجه مي‌شود كه چمان ارتباطاتي با شخصي كه طوفان در پي اوست، دارد… به خيال طوفان اين آشنايي يك اتفاق يا تصادف ساده است و قصد مي‌كند از آن به نفع خودش استفاده كند غافل از اينكه…

 

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان كوچهٔ فردوس| آيلار مومني كاربر انجمن نودهشتيا

قهقهه هاي بي‌پايان|مبينا شياري كاربر انجمن نودهشتيا ۱

بخشي از رمان:

صداي زنگ پي در پي موبايل اعصابم را به بازي گرفته بود. بدنم با وجود كم خوابي چند وقت اخير هنوز هم شديدا به خواب نياز داشت. صداي زنگ قطع شد و از سكوت پيش آمده استفاده كردم و گريزي به شب گذشته زدم. بعد از خروج از گاراژ ساعت ها در خيابا ن ها با موتور گشت زده و بعد از طلوع آفتا ب به خانه رسيده بودم. با پخش شدن صداي زنگ موبايل، بدون باز كردن پلك هاي به هم چسبيده ام، دست دراز كردم و موبايل را از روي پاتختي برداشتم.

بدون اين كه به صفحه نگاه كنم، تماس را برقرار كردم و موبايل را بين سرم و بالش قرار دادم. با شنيدن صداي مشوش كيارا لبم را گزيدم و پلك هاي بست ه ام را محكم فشردم. طوفان چ… چرا جواب نميدي؟ اون… جا چه «خ… خبره؟ چه ات… اتفاقي براي بابام افت…افتاده»؟ صداي حرف زدن صدف را كه با جملات انگليسي سعي بر آرام كردن كيارا داشت، مي شنيدم. كف دستم را روي پلك هايم فشردم و با سرفه اي آروم باش كيارا… گوشي رو «صدايم را صاف كردم بده به خالت».

«طوف… طوفان بگ… بگو چي شده؟ من… من ميام ايران… من بابامو به تو سپ… سپرده بودم» با اخم هاي در هم تنه ام را بالا كشيدم و به تاج تخت تكيه دادم. تمام اين هفته به رابط ه ام با كيارا و احساساتم فكر كرده و به اين نتيجه رسيده بودم كه بهترين تصميم را درباره دور كردن كيارا گرفتم، اين دوري هرچند كوتاه مدت به خوبي تكليف احساسات سر برآورده ام را روشن كرد. تحت تاثير داروها و بي كسي كيارا و درد مشتركمان كه فقدان مادر بود، درگير احساسات شده بود

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان گندم نودهشتيا

دانلود رمان قلب آهني نودهشتيا

دانلود رمان ياقوت نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۹ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۶:۲۱:۵۳ ] [ ♡ ]

دانلود رمان مخمصه باران نودهشتيا

 

نام رمان: مخمصه باران

نويسنده رمان: كوثر شاهيني فر

ژانر رمان: عاشقانه

تعداد صفحه ۱۲۲۳

خلاصه رمان:

ارزان فروختم دخترانگي ام را، هم خوابه مردي شدم كه حتي اورا نمي شناختم، در اين منجلاب هوس و گناه دست و پا زدم، قصد كشتن خود را داشتم كه فهميدم باردارم، فلاكت به اوج خودش رسيد كه من دختركي مادر شده با شناسنامه سفيد و بكر، بزرگترين حقيقت دروغ زندگي ام را فهميدم، اطرافيانم كه آنها را خانواده مي پنداشتم، گرگاني در لباس سفيد بره بودند كه مرا در اين لجن همراهي كرده، تاوان خواهند داد تا آن قطره قطره خوني كه از چشمانم …

پيشنهاد نودهشتيا:

دختري از جنس شب | Heara كاربر انجمن نودهشتيا

رمان دنياي بي رحم | Reyyan كاربر انجمن نودهشتيا 

بخشي از رمان:

ـ برو خانوم … برو مزاحمت ايجاد نكن …

اينكه چشمام رو اشك پر كرده باعث نميشه كوتاه بيام … حتي شالي كه از اين هياهو … از اين جنگ و كشمكش روي شونه هام افتاده هم منو نگه نمي داره… اما اين بار ملايم تر … پر التماس تر … رو به مردي كه قد نسبتا كوتاهي داره و فُرم نگهباني تنشه لب ميزنم : تو رو خدا … پنج دقيقه فقط …

كلافه پلك ميزنه … عصبي تر جواب ميده : آقا گفته رات ندم …. مي فهمي اينو؟

رو به مرد قد بلند تري كه داره نزديكش ميره صدا بلند مي كنه: هاشم بيا كه دهنم رو سرويس كرده …

اي بابا … هركسي از كنارمون رد ميشه نگاهم ميكنه .. حق دارن … من آشفته م … آويزون … اشك آلود … خسته و به هم ريخته … شايدم ُمرده! … چند تا پله پايين تر از اون دوتايي كه نگهبانه اين آسمون خراشه بلندن ايستادم و مي خوام داخل برم … برم و رئيس اين خراب شده رو ببينم … رئيسي كه نمي خواد فردين رو ببينم …. هاشم كه به همكارش نزديك ميشه سوال ميپرسه: چي شده ؟ .. چه خبره ؟…

ـ فرزين خان گفته راش ندم … نمي فهمه هرچي ميگم … اصلا من شيفتم تمومه … تحويل بگير برم ديگه …

هاشم كناري ميره و مي شنوم كه ميگه : شما برو … من هستم … خسته نباشي …

مرد نگهبان كينه جو بهم چشم غره ميره و از كنارمون ميگذره … من مي مونم و اون مردي كه هاشم اسمشه … منو نگاه ميكنه و لب ميزنه:…فرزين خان جزو روئسا حساب ميشه … اون بگه راهت نديم يعني نبايد راه بديم … چرا نِميري ؟… فكر كنم ديروزم ديدمت … اونور خيابون …

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان ياقوت نودهشتيا

دانلود رمان قلب آهني نودهشتيا

دانلود رمان مخمصه باران نودهشتيا

 


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۳۸:۱۲ ] [ ♡ ]

دانلود رمان زندگي زناشويي نودهشتيا

 

نام رمان: زندگي زناشويي

موضوع رمان زندگي زناشويي: عاشقانه

نويسنده رمان: نيلوفر قائمي فر

تعداد صفحات رمان ۳۲۶ صفحه

خلاصه رمان:

خلاصه رمان : نورسا دختر جواني هست كه بنا بر دلايلي در سن كودكي به عقد پسر عموي خود در مي آيد.

مسئول و ولي تام نورسا، پسر عمويش آريان مي شود.

آريان از نورسا مانند خواهر كوچكتر خودش مراقبت مي كند.

تا اينكه به مرور زمان عاشق نورساي نوجوان مي شود.

و اين عشق آغاز فصلي جديد و هيجان انگيز و غير قابل پيش بيني براي هر يك از اين دو نفر در دو وادي جداگانه بود تا اينكه نورسا…

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان فتنهِ زيبا | Atlas _sa كاربر انجمن نود وهشتيا ۱

رمان پروژه انتقام ملودي | نارسيس بانو كاربر انجمن نودهشتيا

بخشي از رمان:

با اون صداي نكره اش براي صدمين بار داد زد:

_صاف راه برو.

با حرص و عصبانيت و خشم كفش پاشنه بلندم رو در آوردم و پرت كردم طرفش…

جا خالي نداده بود خورده بود وسط ملاج بي مغزش و با حرص جيغ زدم:

_سر من داد نزن معلم دو زاري فهميدي؟

از جاش بلند شد، قدش تقريبا يك و هشتاد و خرده اي بود، هيكل ورزيده و رو فرمي داشت، يك تيشرت سفيد و شلوارك مشكي كه مارك ريبوك روش فخر مي فروخت هم پاش بود.

با دو تا قدم رسيد بهم فكر كرد حالا مي ترسم عقب مي كشم، :رو به روي هم ايستاديم قبل از ‎اينكه ‎دهنش رو ‎باز‎ كنه ‎گفتم:

_هان؟ رم كردي؟

با حرص و با دندون قروچه چشم تو چشمم نگاه مي كرد…

اون يكي لنگه كفشمم از پام در آوردم بدون اينكه نگاه از نگاهش بردارم پرت كردم يك گوشه و گفتم:

_برو برام بيار.

رنگش كبود شد، سر تكون داد و گفتم:

_هان؟ هاااان؟ سگ مگه نشدي، سگا عاشق اين بازين.

دستشو بلند كرد با سرتقي گفتم:

_بزن…

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان ياقوت نودهشتيا

دانلود رمان مخمصه باران نودهشتيا

دانلود رمان زندگي زناشويي نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۲۸:۲۱ ] [ ♡ ]

دانلود رمان يغماي بهار نودهشتيا

 

نام رمان: يغماي بهار

نويسنده: الف. كلانتري

تعداد صفحات: ۱۱۷۱

موضوع: عاشقانه، اجتماعي، اربابي

خلاصه رمان يغماي بهار

دلاراي ايلياتي با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه هاي مردي رساند كه خان بود و سيبي ممنوعه…!

 

 

 

پيشنهاد نودهشتيا:

رمان لاجوردي (Lajavardi👹) | FAR_AX كاربر انجمن نودهشتيا

رمان خراش/masoo كاربر انجمن نودهشتيا

صفحه اول رمان:دانلود رمان يغماي بهار

دانلود رمان يغماي بهار نودهشتيا

_ امروز پنجمين خرابكاريه، مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به باد مي دم.

صداي فريادش آن قدر گويا و رسا بود كه صدا از هيچ كس در نمي آمد.

معمولاً از زماني كه برگشته بود، صدايش به گوش كسي نمي رسيد و ذات كم حرفش با خارج رفتن هم عوض نشده بود. رمان يغماي بهار نودهشتيا

سر همه پايين بود و كسي آتش گرفتن خرمن گندم را گردن نمي گرفت.

دندان قروچه اي كرد و نفرتش از اين ملك و خان بودن را سر آن ها خالي كرد:

_واي به روز كسي كه بدونم تموم اين خرمن سوزوندنا، زير سر اونه.رمان يغماي بهار نودهشتيا

پيشنهاد نودهشتيا:

دانلود رمان زندگي زناشويي نودهشتيا

دانلود رمان مخمصه باران نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۲۰:۵۲ ] [ ♡ ]

دانلود رمان ارباب سالار نودهشتيا

 

نويسنده: leily

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: ۵۳۸

خلاصه رمان:

دختر قصه سوگلي نيست… نازپرورده نيست… با داشتن پدر هيچ وقت مهر پدري نداشته… هميشه له شده و همين له شدناش هيچ غروري رو براي اون باقي نزاشته. دختر قصه مغرور نيست؛اتفاقا خيلي هم مهربونه. حتي براي اونايي كه بهش بد كردن. اما پسر قصه…تا دلت بخواد غرور داره…خودخواهه و از خود راضي …


پيشنهاد ما:

❄رمان مثوي شيفتگي❄ كاربر انجمن نودهشتيا

رمان تقدير واژگون | فاطمه اكبري كاربر انجمن نودهشتيا 

بخشي از داستان:

 داستانه يه دختره دختري كه هميشه تنها بوده مثل رماناي ديگه.

دختره قصه سوگولي نيست ناز پرورده نيست

با داشتن پدر هيچ وقت مهر پدري رو نداشته هميشه له شده و همين له شدناش هيچ غروري رو برا اون باقي نذاشته

دختره قصه مغرور نيس اتفاقا خيليم مهربونه حتي برا اونايي ك بهش بد كردن…..

اما پسر قصه….

تا دلت بخواد غرور داره خود خواهه و از خود راضي بالاخره كم كسي نيست كه اربابه اررررررباب

بخشي از پارت اول : مثل هميشه تو اتاق بيكار نشسته بودم حوصلم خيلي سررفته بود از رو تخت بلند شدم واز اتاق خارج شدم.

بابا اومده بود.

بابارو خيلي دوست داشتم اما هيچ وقت دليل اين همه نامهربونياش نسبت به خودمو درك نميكردم!!!

قبول داشتم بعضي وقتا عصبانيش ميكردم اما بابا هميشه براي من حوصله نداشت و از دستم عصباني بود!!

اقا(باباي بابا)خدابيامورز هم هميشه همين جوري بود تا يادم مياد با من رفتار خوبي نداشت.

از اتاق كه خارج شدم بلند سلام كردم بابا مثل هميشه جوابم رو با اخم داد ولي مامان باخوش رويي به سمتم برگشت

پيشنهاد سايت نودهشتيا:

دانلود رمان يغماي بهار نودهشتيا

دانلود رمان زندگي زناشويي نودهشتيا

دانلود رمان ارباب سالار نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۷:۱۳:۳۰ ] [ ♡ ]

دانلود رمان نور چشمانم باش نودهشتيا

 

نام رمان: نور چشمانم باش

نويسنده رمان: عاطفه مياندره

ژانر رمان: عاشقانه

تعداد صفحه ۱۳۳۵

خلاصه رمان:

هم اكنون رمان جديد ديگري از رسانه نودهشتيا: آنالي عاشق پسرعموش شاهينه. شاهين اما دختري كه عاشقش بوده رو بنا به مخالفت خانواده‌ها نتونسته بدست بياره، چند سال كه از ازدواج هيوا مي‌گذره شاهين و آنالي نامزد ميشن، ولي چند روز قبل عروسي شاهين ميگه نمي‌تونه و ميره، چون هيوا جدا شده و برگشته، آنالي ميمونه و جشن عروسي بدون داماد …

پيشنهاد ما:

رمان تاك | آفتابگردون كاربر انجمن نودهشتيا 

رمان آروم دل | hasti.wr كاربر انجمن نودهشتيا

بخشي از رمان:

تالار خالي از هياهوي ساعتي پيش، در سكوتي محض فرو رفته بود … دخترك با آن لباس سفيد روي صندلي وسط سالن خسته نشسته بود … مردمك هايش روي جايگاه خالي عروس و داماد لغزيد … صداي پايكوبي ها هنوز در گوش هايش زنگ مي خورد … دست زدن ها … كِل كشيدن ها … سرش را به شدت تكان داد … چند بار … هجوم افكارش بغضي خفه كننده را مهمان گلويش كرد … قطره اشكي از گوشه ي چشمانش سر خورد روي گلبرگ هاي سفيد

آنها را با بغض و درد زير بيني گرفت. چشم بست و عميق بو كشيد. صداي قدم هايي آمد. آرام سر چرخاند … آنالي؟ فقط نگاه كرد به پسرعموي ته تغاري اش. پاشو بريم … انگار بعضي ها قصد دارن دنبالمون بيان! كيا؟ فاميل هاي مامانت … بگو برن … او گره ي كرواتش را كمي شل كرد … نميشه كه! نگران نباش … دورشون ميزنم … پاشو … دسته گل را روي ميز رها كرد. كف پاهايش مي سوخت، انگشتانش بيشتر … چرا مي لنگي؟ كفش اذيتم مي كنه

نگاه پسرك به دسته گل افتاد … گل؟ نمي خوامش … پسرك دست دراز كرد سمت آن … شاهرخ! نمي خوامش! بيرون كلي آدم هست … بگير … بغضش گرفت … شاهرخ همبازي روزهاي خوش كودكي اش بود … شاهين بي غيرت! چشمان آنالي پُر آب شد … آني … بس كن! جز شاهرخ هيچكس آني صدايش نمي زد … از همان كودكي …

پيشنهاد ما:

دانلود رمان ارباب سالار نودهشتيا

دانلود رمان يغماي بهار نودهشتيا

دانلود رمان نور چشمانم باش نودهشتيا


ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۱۷ دى ۱۴۰۰ ] [ ۰۴:۰۷:۵۷ ] [ ♡ ]
[ ۱ ][ ۲ ][ ۳ ][ ۴ ][ ۵ ][ ۶ ][ ۷ ]
.: Weblog Themes By ratablog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
آرشيو مطالب
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب